مثل ماهی که درون سایه ابری مبهم است
گاه عشق یک فرشته در دل یک آدم است
سیلی از امواج خوردن عادت هر روزه ی
صخره های ایستاده ،صخره های محکم است
خسته از این روزهای تلخ و مسموم و غریب
یک نفر احوال می پرسد مرا آنهم غم است
آنچه که تو بر سرت کردی و رفتی روسری
آنچه که من بر سرم شد آه . خاک عالم است
از زمختی های این روح ترک خورده نترس
مرد زیبایی که می بیند دلش ابریشم است
تو دو شانه داری و اندوه انبوه مرا
فرش پانصد شانه ی تبریز هم باشد کم است
یک ,های ,ی ,سایه ,مرا ,مثل ,مبهم است ,مثل ماهی ,سایه ابری ,ابری مبهم ,ماهی که
درباره این سایت